Wednesday, June 27, 2007

واسه بلف دیگه دیر شده پوکر باز دستتو خوندن

برادر جان نمی دونی چه دلتنگم برادر جان نمی دونی چه غمگینم
نمی دونی نمی دونی برادر جان گرفتار کدوم تلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن مثه طوفان همیشه در سفر بودن
برادر جان برادر جان نمی دونی چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزهای بی امید از این شبگردی های خسته و ما یوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه
دلم خوش نیست غمگینم برادر جان از این تکرار بی رویا و بی لبخند
چه تنهاییه غمگینی که غیر از من همه خوشبخت و عاشق عاشق و خرسند
به فردا دل خوشم شاید که با فردا طلوع خوب خوشبختی من باشه
شبو با رنج تنهاییه من سر کن شاید فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه

2 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

چه امیدی به این ساحل
نه دیداری نه بیداری

8:50 PM  
Anonymous Anonymous said...

مرا آشفته میسازد
چنین آشفته بازاری

12:30 PM  

Post a Comment

<< Home