Monday, May 07, 2007

دیگه از حرف زور طاقتم تاب شده و بد جور دلم گرفته

گیرم که در باورتان به خاک نشستم
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم بر داشته
با ریشه چه می کنید
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که می زنید گیرم که می برید گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید
تمام بغض قناری ها صداتو تر سونده
اجاق کینه پاییزی گلاتو سوزونده
تو اون ستاره خاموشی که خواب تو رو برده
پیام سرخ شقایق ها تو قلب تو مرده
چشات مثه شبه بارونی دلت پر از غم پنهونی
مثل پرنده زندونی بخون به ناله دل
مثال تیغ گل زردم به شعر خسته بارونم
ببین که قایق امیدم نشسته بی تو به گل
غم غریبه کدوم غروبی که عطر پاییز گرفته بوی تنت
نگات به سوی کدوم ستارست که قلب پارت به زیرپیرهنت
من و تو چله نشین این شب پر از نور و امید
من و تو سایه غمگین غروب این همه هیچ
چرا به سفره ما دیگر نشانی از نان نیست به خاک غم زده شبنم نمی ز باران نیست
....

1 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

به دنیا اومدنمون جبره
زندگیمون جبره
مردنمون جبره
همه حرف زور می زنن
همه تمام حرفا و کاراشون زور هست
خسته شدم
خسته ام
خسته
....

8:49 AM  

Post a Comment

<< Home