Friday, December 22, 2006

شب یلدا

بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا می باردت از آسمان بر سر
در ماتم سرای خویش را بر هیچکس مگشا
که مهمانی به غیر از مرگ را بر در نخواهی دید
زمین گرم است از باران بی پایان خون امروز
ولی دلهای خونین جامگان در سینه ها سرد است
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
که قلب آهنین حلقه هم آکنده از درد است
نگاه خیره را از سنگ فرش کوچه ها بر دار
که اکنون برق خون می تابد از آیینه خورشید
دو چشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه می دوزی
تو دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید
ببین آن مغز خون آلوده را آن پاره دل را
که در زیر قدمها می تپد بی هیچ فریادی
سکوتی تلخ در رگهای سردش زهر می روید
ببین با طعنه می گوید که بعد از مرگ آزادی
زمین می جوشد از خون زیر این خورشید عالم سوز
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود پیروز
....

1 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

یلدا بلندترین شب سال
تا کی باید دلمون به این چیزای الکی خوش باشه نمی دونم .... آره
اینم یه جور دلخوشیه دیگه نه ؟

9:55 PM  

Post a Comment

<< Home