Thursday, November 23, 2006

لبخند خدا

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه پری نشسته بود
زار و زار گریه می کردن پریا مثل ابرای بهار گریه می کردن پریا
از افق جیلینگ جیلینگ صدای زنجیر می یومد
از عقب از توی برج ناله شبگیر می یومد
پریا گشنتونه پریا تشنتونه پریا خسته شدین مرغ پر بسته شدین
چیه این های هایتون گریتون وای وایتون
....

2 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

خود کشی
ناف ما رو با تنهایی بریدن
دیگه واقعا" خسته شدم
خیلی تنها و غمگینم
جدا" حوصلم سر رفته
خدایا کمکم کن
می دونم با منطق به سردرگمی رسیدم و باید برم سراغ الهیات
می دونم باید کنج عزلت رو انتخاب کنم و به تزکیه نفس بپردازم
ولی تو کمک کن و هلم بده

6:52 AM  
Anonymous Anonymous said...

chi dari migi to ?
hey migam begoo chete ?!
nemigi ke !

3:14 PM  

Post a Comment

<< Home