Tuesday, December 05, 2006

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است

ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت
وقتی هر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی به تنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شبو دریدی
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
ای طلوع اولین روز ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هر جا که باشه هر جای دنیا که باشی
اون ور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
....

2 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

یاور همیشه مومن
....

6:49 AM  
Anonymous Anonymous said...

behet gofte bodam asheghe in shere darusham vali behesh gosh nemidadam
midoni chera
faghat kafy bod ahange avalesho beshnavam on tike ahange ghabl az khondanesh onmoghe delam ye hali mishod ke geryam migereft

halaam ke.............

3:35 PM  

Post a Comment

<< Home