غروب
آه ای دیار دور ای سرزمین کودکی من
خورشید سرد مغرب ر من حرام باد تا آفتاب توست بر آفاق باورم
من نقش خویش را همه جا در تو دیده ام تا چشم بر تو دارم در خویش ننگرم
ای ملک بی عبور ای مرز و بوم پیر جهان بختی ای آشیانه کهنه سیاه باغ
یک کوس ناگهان چون چشم من ز پنجره افتد بر آسمان
می بینم آفتاب تو را در برابرم
....
خورشید سرد مغرب ر من حرام باد تا آفتاب توست بر آفاق باورم
من نقش خویش را همه جا در تو دیده ام تا چشم بر تو دارم در خویش ننگرم
ای ملک بی عبور ای مرز و بوم پیر جهان بختی ای آشیانه کهنه سیاه باغ
یک کوس ناگهان چون چشم من ز پنجره افتد بر آسمان
می بینم آفتاب تو را در برابرم
....
1 Comments:
ای ایران من
ای مرز پر گوهر
ای نامت سرچشمه هنر
Post a Comment
<< Home