خدا مرده انا الحق
در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم
با همه نامهربانان مهربانی کردم
هم دلی هم آشیانی هم زبانی کردم
بعد از این بر چرخ بازیگرامیدم نیست
آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست
هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست
من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام
نه شکایت از دو رنگی های یاران کرده ام
گر چه شکوه بر زبانم می فشارد استخوانم
من که با این برگ ریزان روز و شب سر کرده ام
صد گل امید را در سینه پر پر کرده ام
دست تقدیر این زمانم کرده هم رنگ خزانم
پشت سر پل ها شکسته پیش رو نقش سرابیست
هوشیار افتاده مستی در خرابات خرابی
مهربانی کیمیا شد مردمی دیریست مرده
سر فرازی را چه دانم سر به زیری سر سپرده
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم
گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم
بر کلاف ناهماهنگ جدایی خط کشم
در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
در دو روز عمر خود بسیار دل مردیده ام
بس ملامت ها کز این نامردمان بشنیده ام
سر دهم در گوش جانم بوی همرنگ شبانم
من که عمر رفته را خاکستر غم چیده ام
زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام
با همه نامهربانان مهربانی کردم
هم دلی هم آشیانی هم زبانی کردم
بعد از این بر چرخ بازیگرامیدم نیست
آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست
هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست
من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام
نه شکایت از دو رنگی های یاران کرده ام
گر چه شکوه بر زبانم می فشارد استخوانم
من که با این برگ ریزان روز و شب سر کرده ام
صد گل امید را در سینه پر پر کرده ام
دست تقدیر این زمانم کرده هم رنگ خزانم
پشت سر پل ها شکسته پیش رو نقش سرابیست
هوشیار افتاده مستی در خرابات خرابی
مهربانی کیمیا شد مردمی دیریست مرده
سر فرازی را چه دانم سر به زیری سر سپرده
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم
گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم
بر کلاف ناهماهنگ جدایی خط کشم
در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
در دو روز عمر خود بسیار دل مردیده ام
بس ملامت ها کز این نامردمان بشنیده ام
سر دهم در گوش جانم بوی همرنگ شبانم
من که عمر رفته را خاکستر غم چیده ام
زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام
گر بمانم یا نمانم بنده پیر زمانم
1 Comments:
نگفتمت تنها مرو شب در کمین نشسته
سیمای آن آزاده را غم بر جوین نشسته
نگفتمت با من بیا تا سرزمین خورشید
که رنگ غم بر قامت این سرزمین نشسته
Post a Comment
<< Home