Sunday, July 15, 2007

خدا مرده انا الحق

در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم
با همه نامهربانان مهربانی کردم
هم دلی هم آشیانی هم زبانی کردم
بعد از این بر چرخ بازیگرامیدم نیست
آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست
هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست
من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام
نه شکایت از دو رنگی های یاران کرده ام
گر چه شکوه بر زبانم می فشارد استخوانم
من که با این برگ ریزان روز و شب سر کرده ام
صد گل امید را در سینه پر پر کرده ام
دست تقدیر این زمانم کرده هم رنگ خزانم
پشت سر پل ها شکسته پیش رو نقش سرابیست
هوشیار افتاده مستی در خرابات خرابی
مهربانی کیمیا شد مردمی دیریست مرده
سر فرازی را چه دانم سر به زیری سر سپرده
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم
گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم
بر کلاف ناهماهنگ جدایی خط کشم
در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
در دو روز عمر خود بسیار دل مردیده ام
بس ملامت ها کز این نامردمان بشنیده ام
سر دهم در گوش جانم بوی همرنگ شبانم
من که عمر رفته را خاکستر غم چیده ام
زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام
گر بمانم یا نمانم بنده پیر زمانم

1 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

نگفتمت تنها مرو شب در کمین نشسته
سیمای آن آزاده را غم بر جوین نشسته
نگفتمت با من بیا تا سرزمین خورشید
که رنگ غم بر قامت این سرزمین نشسته

11:00 AM  

Post a Comment

<< Home