Sunday, August 17, 2008

معجزه

در تب و تاب رفتنم به فكر راهي شدنم
تو اي هميشه همسفرمرا شناختي تو اگر مرا پس از من بنويس به هر كس از من بنويس
اي تو هواي هر نفس هر نفس از من بنويس مرا به دنيا بنويس هميشه تنها بنويس
به آب و خاك آتش و باد براي فردا بنويس تو جان من باش و بگو به ياد من باش و بگو
ميلاد من باش و بگو جانان من باش و بگو نفس اگر امان نداد روي خوشي نشان نداد
رفت و دوباره برنگشت مرا دوباره جان نداد دست و زبان من تو باش نامه رسان من تو باش
ای حافظه تبار من نام و نشان من تو باش بگو حكايت مرا قصه هجرت مرا
توشه اي از غزل ببخش راه زيارت مرا نفس اگر توان نداد مرا دوباره جان نداد
به اين هميشه نا تمام زمان اگر امان نداد توجان من باش و بگو زبان من باش و بگو
بر سر گلدسته عشق اذان من باش و بگو بگو كه مثل من كسي به پاي عشق سر نداد
از آنسوي آبي آب خبر نشد خبر نداد
....

1 Comments:

Blogger sohrab ghavami said...

نمی گه کسی واسه مرمتش فکری کنیم
هیچکسی سراغ این کلبه ویرون نمی یاد

7:10 PM  

Post a Comment

<< Home