Thursday, December 28, 2006

چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی

بیا لب وا کنیم هم غصه من بیا بیدار کنیم خوابیده ها رو
بیا آشتی بدیم ما قصه هامون تموم دستای از هم جدا رو
بیا گلخونه کن ویرونه ها رو که عمری جای زاغا رو بگیره
نمی خوام گلدون مادر بزرگم رو تاخچه از بوی غربت بمیره
....

Friday, December 22, 2006

شب یلدا

بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا می باردت از آسمان بر سر
در ماتم سرای خویش را بر هیچکس مگشا
که مهمانی به غیر از مرگ را بر در نخواهی دید
زمین گرم است از باران بی پایان خون امروز
ولی دلهای خونین جامگان در سینه ها سرد است
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
که قلب آهنین حلقه هم آکنده از درد است
نگاه خیره را از سنگ فرش کوچه ها بر دار
که اکنون برق خون می تابد از آیینه خورشید
دو چشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه می دوزی
تو دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید
ببین آن مغز خون آلوده را آن پاره دل را
که در زیر قدمها می تپد بی هیچ فریادی
سکوتی تلخ در رگهای سردش زهر می روید
ببین با طعنه می گوید که بعد از مرگ آزادی
زمین می جوشد از خون زیر این خورشید عالم سوز
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود پیروز
....

Wednesday, December 13, 2006

نیست در این شهر نگاری که دل ما ببرد

نون و پنیر و حق حق سفره سرد عاشق
نون و پنیر و فندق رخت عزا تو صندوق
نونه بیات و حلوا سوخته حریر دریا
نون و پنیر و گردو قصه شهر جادو
نون و پنیر و بادوم یه قصه نا تموم
نون و پنیر و سبزی تو بیش از این می ارزی
....

Tuesday, December 05, 2006

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است

ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت
وقتی هر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی به تنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شبو دریدی
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
ای طلوع اولین روز ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هر جا که باشه هر جای دنیا که باشی
اون ور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
....

Sunday, December 03, 2006

آب و آتش

به بچه های تو و من وقتی یه روز بزرگ شدن
فردا که می خوان بدونن کجا به دنیا اومدن
بگو جوابمون چیه حرف حسابمون چیه
تکلیف اون خونه ای که شده خرابمون چیه
....

Friday, December 01, 2006

فرشته های زمینی

کلاف سرنوشت من سر در گمه همیشه طلسم کور این گره یه لحظه وا نمیشه
دیروز مسیر قصه هام یه چاره بود به خورشید امروز یه بیراهه شده به شوره زار تردید
از بود و از نبودم دل کندم و بریدم تا نیمه جون و خسته با این گره رسیدم
به من کمک کن ای عشق این گرهو وا کنیم به قیمت سقوطم راهمو پیدا کنم
....